ویاناویانا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره
رومینارومینا، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

دخترانم ویانا و رومینا

رومینا دخترم دیشب خیلی ترسیدم

    عزیز دلم رومینا دیشب تا ساعت سه و نیم شب  بیدار بودم، دوسه ساعتی بود تکون نخورده بودی ، بابا خیلی خسته بود خوابیده بود،من و ویانا تاساعت دو شب بیدار بودیم ویانا خوابش نمیرفت و من منتظر که ویانا بخوابه برم شیرینی بخورم شاید تو تکون بخوری.....بالاخره ویانا خوابیدو من رفتم چند تا دونه شیرینی خوردم،اما فایده ای نداشت خیلی ترسیده بودم رفتم بابا رو بیدار کردم بنده خداترسید گفت چی شده؟ گفتم چندساعتی هست رومینا تکون نخورده خیلی میترسم، رفت برام شربت شیرین اورد، هی صدات زد رومینا بابا بیدارشو تکون بخور عزیزم ماخیالمون راحت شه .......... بالاخره بعداز گذشت نیم ساعت یه تکون کوچولو خوردی و من ذوق کردم ، بعد از گذشت چند دقیقه چند ...
23 فروردين 1393

اولین لباس رومینا

رومینا دخترم دیروز با مامانی و ویانا رفتیم برات لباس خریدیم یه سرهمی صورتی خشگل با کت کوتاه روش،چند دست لباس صورتی و سفید ، جوراب های کوچولو خشگل، ویانا کلی ذوق میکرد هی میگفت مامان اینا روببین بیا اینا رو بخر چقدر نازن!!!! دیشب کلی لباس هات رو با ذوق وشوق تا میکرد ، منم داشتم تصورت میکردم تو این لباس ها...امیدوارم سلامت باشی دخترم و به زودی بیای بغل مامان ... خیلی دلم میخواد ببینم چه شکلی هستی؟ خداکنه شبیه ویانا باشی سفیدو بور ...
19 فروردين 1393

ویانا

ویانا دخترم به من میگه مامان دویار، البته اوایل مامان دویا صدا میکرد...مامان پری،هم منو صدا میکرد ، اما الان میگه مامان دویار اینقدر قشنگ میگه که من خیلی دوست دارم همش منو صدا بزنه...ویانا خیلی احساساتیه... هر فیلم و هر کارتونی که میبینه همش دنبال مامانش میگرده ، هی میگه مامانش کجاست مامان نداره؟ و اگر مامانشو نبینه گریه میکنه... احساس میکنم خیلی از دوری مادر ونبودنش غصه میخوره... ولی چیکار کنم که چاره ای ندارم...برای منم خیلی سخته بزرگ شدن ویانا رو نمی بینم در طول روز ازش دورم... ولی خوب اینم بخشی از زندگی ماست که از اختیار ما خارج است... ویانا خیلی باهوش وشیرین زبونه... حرف هایی میزنه که گاهی ما تعجب میکنیم ، ویانا الان خیلی به مامانم وا...
18 فروردين 1393

برای رومینا دخترم

رومینا دخترم الان ٢٣ هفته و چهار روزته............ خیلی دلم میخواست خدابهم یه دختر دیگه بده که ویانا تنها نباشه............ اخه خواهر خیلی خوبه........... من دلم میخواست ویانا خواهر داشته باشه تا همدم خوبی براش باشه ، همینطور ویانا برای تو........... که خدای مهربون منو لایق دونست و خواسته منو اجابت کرد... خدایا هزاران بار شکرت...این بهترین چیزی هست که یه زن میتونه تجربه کنه... حس شیرین و توصیف نشدنی مادری... امیدوارم همه کسانی که منتظر نی نی هستن به زودی خدا خواستشون رو اجابت کنه... عزیزم اولین تکون تورو توی دلم از ٩ دی ١٣٩٢ ساعت پنج بعدازظهر وقتی کنار ویانا خواب بودم احساس کردم ........... مثل نبض عزیزم امروز از صبح خیلی داری شیطونی م...
18 فروردين 1393

ویانا عزیز دل ما

ویانا دخترم تو اولین نوه خانواده من وپدرت هستی....... مادرو پدرم با امدنت دوباره احساس جوانی کردند کودکی فرزندانشان برایشان تداعی شد.......حالا میتونم به جرات بگم مامانم تورو حتی ازمن بیشتر دوست داره.........من تا شش ماه پیشت بودم اما بعد از شش ماه ، مادرم مادرت بود...... من مجبور بودم از تو دور بشم ساعت هایی که اداره بودم دلم پیشت بود صدات رو میشنیدم دلم ضعف میرفت ، ثانیه شماری میکردم کی پیشت برمیگردم .....وتو کم کم ساعت ورود من به خونه رو یادگرفتی راس ساعت سه بی تاب من بودی .......... من باهمه خستگی م برای دیدنت بال در می اوردم .....عزیزم ویانا دختر خوبم... ...
17 فروردين 1393

خدایا باور نمیکنم..........

هنوز باور نمیکنم مامان دو تا فرشته شدم.................... دختری که دوساله و یازده ماهه ست و نامش رو ویانا گذاشتیم و دختری که توی دلمه و ٢٣ هفته است که نامشو رومینا گذاشتیم
17 فروردين 1393
1